بهترین رفیق
تو روزگار من هیچ کس رفیقم نیست جز خدا
عاشقانه ترین عاشقانه هایم را برای تو سرودم
غافل از این که دیگر نه عشقی مانده و نه عاشقی
ﺯﻳﺮﺍﻳﻦ ﺳﻘﻒ ﻛﺒﻮﺩ
ﺯﻳﺮﺍﻳﻦ ﺷﻌﻠﻪ ﻱ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺳﻜﻮﺕ
ﺍﮔﺮﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﻯ ﻧﻜﻨﻢ ﻣﻴﺸﻜﻨﻢ!
دوستت دارم به اندازهی چشمان بسته ات هنگامی که در خوابی
دوستت دارم به اندازه ی شبهایی که به خوابم می آیی
دوستت دارم نه به اندازه ی خودم
به اندازه ی خودت چون حاضرم قلبم را به تو بدهم
عاشقانه دوستت دارم صدای قلبم را گوش کن که فقط به خاطر تو میتپد
تمام لحضه ها رو میگذرونم
به یاد عشق تو بازم میمونم
تو این لجبازی ما باهم شکستیم
نموندیم پای عهدایی که بستیم
گاه تنهایی خود را به خدا میگفتم
بی پناهی خودم را به خدا میگفتم
آن خدایی که دانست در این دل چه گذشت
گریه هایم را تماشا کرد و از این دل نگذشت
با همین تنهایی تو رو دوستت دارم
تو بمون باز پیشم نگو که بیذارم
نگو که بی من باش تو که تنها نیستی
میدونی تنهام و تو دلم نیس هیچکی
کسی که مرا دوست داشت با من بود بی او بودم
با من خندیدو من ندیدم
با من گریه کرد ، نفهمیدم
با من هم صدا شد ، نشندیم
با من هم سفر شد و من میان راه او را گم کردم
اما بعد از گم کردنش قدرش را دانستم
ﮐﻮﺩﮎ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ:ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ﻣﺮﻍ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺍﻭﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮎ
ﻧﺸﻨﯿﺪ
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ﺭﻋﺪ ﺩﺭ ﺍﺳﻤﺎﻥ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺍﻣﺎ
ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺩ
ﮐﻮﺩﮎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭘﺲ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ
ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﺮﺩ
ﮐﻮﺩﮎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﻭﯾﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﮐﻮﺩﮎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ
ﮐﻮﺩﮎ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﮔﺮﯾﺴﺖ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎﺵ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎﯾﯽ
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻣﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ
ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓـــــــــــﺖ.....
بغضی در گلویم نشست و بی آنکه بفهمی مرا خفه کرد
سرم را به درد آورد ، میگفتم سرما خورده ام
و تو با این که میدانستی بغض است
جای این که تو مُسکنم باشی برایم مسکن می آوردی
نمیدانم چرا ؟
دردم چیست؟!
چرا لبهایم میخندد و چشمانم میگرید؟!
بی بهانه تو را دوست دارم
و بی صبرانه در انتظار دیدن توام
ای کاش فاصله ی بینمان تمام شود و دستانم ، دستانت را لمس کند
به خاطرات میخندم وقتی تو را به یاد می آورم
زمانی که میگفتی دوستت دارم و من ساده در حرف های
عاشقانه ات محو میشدم وحالا تو به کسی دیگراز عشقی میگویی که
هیچ عاشقی آن را باور ندارد
تنهایی گذشته را بگذار به حساب روزهایی که با تو بودم و
تنهایی الانم را بگذار به حسا ب تمام روزهایی که به من دروغ میگفتی
که بی من تنهایی اما...
دوستت دارم
آنچنان که تنهایی مرا دوست دارد
اما از نبودت گلایه میکنم
به خدا که تنهای تنهاست
بی توجه به نگاه های من از کنارم میگذری
نمیدانی که چقدر دلم برایت تنگ شده
کاش بودی و سرم را روی شانه ات میگذاشتم
مثل روزهایی که در کنارم بودی
و هر زمان که دلم می گرفت
شانه ات تنها تکیه گاه برایم بود
گریه کن
با تمام بغضی که در گلویت نشسته
سیلی به راه انداز با اشکهای پاکت تا دلت را از دوریش پاک کنی
باور کن گلایه از تو نیست تو خوب تر از آنی که گلایه از تو باشد، گلایه از
خودم و ویرانه های قلب خودم است
که ذره ذره فرو میریزند و اینک احساس میکنم جز ویرانه ای از من باقی
نیست
یکی را با همین قلب شکسته ام، با تمام احساساتم بی بهانه دوست
دارم!
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب
شکسته ام جا دارد !
یکی را بیش از همه کس دوست دارم
کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی دوست نمی دارد !
یکی را دوست دارم با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما...
Power By:
LoxBlog.Com |